842) سوره آلعمران (3) آیه 171 یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ ال
بسم الله الرحمن الرحیم
842) سوره آلعمران (3) آیه 171
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنینَ
8 صفر 1440
ترجمه
شادمانند به نعمتی از خداوند، و فضلی [از جانب او] ، و اینکه خداوند پاداش مومنان را ضایع نمیکند.
اختلاف قرائت
وَ أَنَّ اللَّهَ ...
در اغلب قرائات به صورت «أنّ الله ...» قرائت شده است؛ که در این صورت کل جمله تاویل به مصدر میشود و عطف به «نعمة» خواهد بود؛ یعنی: بشارت میگیرند به نعمتی از خدا و ... و ضایع نشدن کارشان.
اما در قرائت کسائی (یکی از قراء سبعه اهل کوفه) و برخی قرائات غیرمشهور به صورت «إنّ الله» قرائت شده است، که در این صورت جمله استینافیه (یعنی جمله کاملا مستقل از جمله قبل) خواهد بود؛یعنی: به فضل و نعمتی از جانب خداوند بشارت داده میشوند؛ و همانا خداوند اجر مومنان را ضایع نمی کند. (زمخشری معتقد است که به لحاظ نحوی، میتوان این جمله را، به عنوان جمله معترضه نیز قلمداد کرد؛ اما ابوحیان بر او خرده گرفته، که جمله معترضه جایی است که جملهای بین دو مطلب بیاید و یکی به دیگری مرتبط باشد و اینجا چنین چیزی نیست.)
در مصحف و قرائت ابنمسعود، کلمه «ان» اصلا نیامده است که به لحاظ معنایی شبیه قرائت کسائی میشود: به فضل و نعمتی از جانب خداوند بشارت داده میشوند؛ و خداوند اجر مومنان را ضایع نمیکند.
مجمع البیان، ج2، ص880[1]؛ الکشاف، ج1، ص440[2]؛ البحر المحیط، ج3، ص434[3]
نکات ادبی
یَسْتَبْشِرُونَ
در جلسه قبل بیان شد که تعبیر «یستبشرون» هم به معنای بشارت دادن به کار میرود هم در مورد شادمان شدنِ ناشی از دریافت بشارت؛
و به لحاظ نحوی، «یستبشرون»:
میتواند بدل از «یستبشرون» در آیه قبل باشد؛ (البحر المحیط، ج3، ص433)
میتواند تکرار از باب تاکید باشد که در این صورت «نعمت و فضل» بیانی برای بشارت ذکر شده در آیه قبل میباشد؛ یعنی آن بشارتی که در مورد افرادی که هنوز به آنها ملحق نشدهاند، میدهند بشارت به نعمت و فضلی از جانب خداست. (الکشاف، ج1، ص440[4]؛ البحر المحیط، ج3، ص433[5])
و میتواند استیناف باشد و نه تاکید و یا تکرار، با این بیان که بشارت اول در مورد دیگران است ولی بشارت دوم در مورد خودشان (البحر المحیط، ج3، ص434[6])
برخی هم گفتهاند میتواند حال برای ضمیر «یحزنون» باشد؛ یعنی: ناراحت نمیشوند در حالی که مورد بشارت به نعمت و فضل خداوند قرار گرفتهاند؛ اما این احتمال را ضعیف دانستهاند. (البحر المحیط، ج3، ص434[7])
بِنِعْمَةٍ
قبلا بیان شد که ماده «نعم» در اصل دلالت بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور دارد؛ و از این ماده مشتقات فراوانی ساخته شده است، که یکی از آنها «نعمت» است که هم با فتح «ن» آمده است و هم با کسر «ن»:
«نَعْمَة» (با فتحه ن) مصدر است به معنای متنعم بودن، در ناز و نعمت به سر بردن: «أُولِی النَّعْمَةِ» (مزمل/11) «وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ» (دخان/27)؛ برخی ویژگی اصلی آن (و تفاوتش با «نِعمة») را در این دانستهاند که «نَعمت» دلالت بر وضعیت مطلوب در حال دارد (آنچه نتیجه حصول نعمتهای مختلف در وضعیت فعلی است؛ و دلالت بر مبالغه و فراوانی دارد) اما «نِعمت» (با کسره ن) بر وزن «فِعلة» دلالت بر «نوع» دارد و منظور نوع خاصی از نعمت است که در مصادیق مختلف نعمت میتواند به کار رود: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (نحل/18) ؛ «و اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ» آلعمران/103) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» (قلم/49)
جلسه 458 http://yekaye.ir/al-qalam-68-34/
فَضْلٍ
در جلسه قبل اشاره شد ماده «فضل» در اصل دلالت بر «زیادتر از حالت میانه و معمول» میکند و با بار معنایی مثبت و منفی به کار میرود که غالبا تعبیر«فضل» بار معنایی مثبت دارد و تعبیر «فضول» بار معنایی منفی دارد (هر دو را باید به «زیادی» ترجمه کرد.) و فضل خدا به معنای اعطای بیش از حدی که به طور معمول نیاز است و انتظار میرود، میباشد؛ و اغلب مفسران نیز «فضل» را عطایی اضافه بر آنچه که گیرنده آن استحقاقش را داشته است، معرفی کردهاند. و تقابلش با «اجر» در آیه «لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (فاطر/30) موید خوبی بر این مدعاست.
یُضیعُ
قبلا بیان شد که ماده «ضیع» در اصل دلالت بر از دست رفتن و نابود شدن چیزی میکند.
برخی گفتهاند اصل معنای «ضیع» این است که شیء از حالت و نظم اصلی خود به درآید و دیگر اثری بر آن مترتب نشود به طوری که غیرقابل استفاده شود. این کلمه به کلماتی نظیر فقدان و فوت و فناء و هلاکت نزدیک است با این تفاوت که:
در «فقد» و «فقدان» غایب بودن چیزی از حضور شخص و علم او مورد نظر است؛
در «فوت» خارج شدن از سلطه و از دسترس شخص؛
در «فنا» نقطه مقابل «بقا» بودن؛
در «هلک» (هلاکت) فانی شدن چیزی بر اثر حوادث، که در مورد موجودات باشعور و اموری که متعلق بدانهاست به کار میرود؛
و در«تلف» بر عدم حصول فایده مورد نظر از شیء تاکید میشود.
جلسه 611 http://yekaye.ir/al-kahf-18-30/
حدیث
1) امام رضا ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت کردهاند که یکبار که امیرالمومنین ع خطبه میخواند و مردم را به جهاد تشویق میکرد جوانی برخاست و گفت: یا امیرالمومنین! از فضیلت جنگیدن در راه خدا مرا آگاه کن!
حضرت فرمود: یکبار پشت سر رسول الله بر شتر او سوار بودم و از غزوه ذات السلاسل برمی گشتیم که همین سوال را من از ایشان پرسیدم. ایشان فرمودند:
هنگامی که جنگاوران عزم جهاد کنند خداوند برایشان برائت از آتش مینویسد؛
و چون برای جنگ کردن تجهیزاتشان را آماده کنند خداوند با آنها بر فرشتگان خویش مباهات میکند؛
و چون با خانوادهشان خداحافظی کنند دیوارها و خانهها بر آنان میگریند و از گناهانشان خارج میشوند آن گونه که مار [پوستاندازی میکند و] از پوست خود خارج میشود؛
و خداوند برای هریک از آنان چهل فرشته را مامور میکند که او را از پس و پیش و از چپ و راست حفظ کنند؛
و هیچ کار نیکی انجام نمی دهد مگر اینکه برایش دوبرابر ثبت میکنند؛
و برای هر روزش عبادت هزار مردی که هریک هزار سال خدا را عبادت کرده است بنویسند؛
پس چون در مقابل دشمنانشان حاضر شوند اهل دنیا نتوانند میزان ثوابی که خداوند برایشان قرار میدهد دریابند؛
پس چون به مبارزه با دشمنانشان مشغول شوند و نیزهها در هم فرو رود و تیرها پرتاب شود و این به هماوردیِ آن رود، فرشتگان با بالهای خویش آنان را در برگیرند و به درگاه خداوند برای پیروزی و ثابت قدم ماندن آنان دعا کنند و منادی ندا دهد که بهشت در سایه شمشیرهاست؛
آنگاه هر ضربه و نیزهای بر پیکر شهید آسانتر از نوشیدن آبی خنک و گوارا در روزی گرم باشد.
و چون شهید از اسبش به ضربت شمشیر ویا بر اثر اصابت نیزهای فروافتد، به زمین نمیرسد مگر اینکه خداوند همسر بهشتیاش از حورالعینها را به نزد او برانگیزاند و وی او را به آنچه از کرامت که خداوند عز و جل برایش مهیا فرموده بشارت دهد؛
و چون به زمین رسد، [زمین] به او گوید: آفرین بر این روح پاک که از بدنی پاک جدا شد! بشارت باد که برای توست آنچه که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به دل کسی خطور کرده است؛ و خداوند عز و جل فرماید من جانشین تو در میان خانوادهات هستم و هرکه آنان را راضی کند مرا راضی کرده و هرکه آنان را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است؛ ...
مجمع البیان، ج2، ص884-885؛ صحیفة الإمام الرضا ع، ص91-92[8]
ما روی فی الأخبار من ثواب الشهداء أکثر من أن یحصی أعلاها إسنادا ما رواه علی بن موسی الرضا (ع) عن الحسین بن علی (ع) قال:
بَیْنَمَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَخْطُبُ النَّاسَ وَ یَحُثُّهُمْ [یحضهم] عَلَی الْجِهَادِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ شَابٌّ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ فَضْلِ الْغُزَاةِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ!
فَقَالَ عَلِیٌّ ع: کُنْتُ رَدِیفَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَی نَاقَتِهِ الْعَضْبَاءِ وَ نَحْنُ قَافِلُونَ [منقلبون] مِنْ غَزْوَةِ ذَاتِ السَّلَاسِلِ فَسَأَلْتُهُ عَمَّا سَأَلْتَنِی عَنْهُ فَقَالَ:
إِنَّ الْغُزَاةَ إِذَا هَمُّوا بِالْغَزْوِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ فَإِذَا تَجَهَّزُوا لِغَزْوِهِمْ بَاهَی اللَّهُ بِهِمُ الْمَلَائِکَةَ فَإِذَا وَدَّعَهُمْ أَهْلُوهُمْ بَکَتْ عَلَیْهِمُ الْحِیطَانُ وَ الْبُیُوتُ وَ یَخْرُجُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ [الذنوب]کَمَا تَخْرُجُ الْحَیَّةُ مِنْ سِلْخِهَا وَ یُوَکِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمْ بِکُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَرْبَعِینَ مَلَکاً یَحْفَظُونَهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ لَا یَعْمَلُ حَسَنَةً إِلَّا ضُعِّفَتْ لَهُ وَ یُکْتَبُ لَهُ کُلَّ یَوْمٍ عِبَادَةُ أَلْفِ رَجُلٍ یَعْبُدُ اللَّهَ أَلْفَ سَنَةٍ کُلُّ سَنَةٍ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ یَوْماً الْیَوْمُ مِثْلُ عُمُرِ الدُّنْیَا فَإِذَا صَارُوا بِحَضْرَةِ عَدُوِّهِمِ انْقَطَعَ عِلْمُ أَهْلِ الدُّنْیَا عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ إِیَّاهُمْ فَإِذَا بَرَزُوا لِعَدُوِّهِمْ وَ أُشْرِعَتِ الْأَسِنَّةُ وَ فُوِّقَتِ السِّهَامُ وَ تَقَدَّمَ الرِّجْلُ إِلَی الرِّجْلِ حَفَّتْهُمُ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا وَ یَدْعُونَ اللَّهَ تَعَالَی لَهُمْ بِالنَّصْرِ [بالنصرة] وَ التَّثْبِیتِ وَ نَادَی منادی [مُنَادٍ] الْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلَالِ السُّیُوفِ فَتَکُونُ الضَّرْبَةُ وَ الطَّعْنَةُ عَلَی الشَّهِیدِ أَهْوَنَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ الْبَارِدِ فِی الْیَوْمِ الصَّائِفِ فَإِذَا أُزِیلَ الشَّهِیدُ عَنْ فَرَسِهِ بِطَعْنَةٍ أَوْ بِضَرْبَةٍ لَمْ یَصِلْ إِلَی الْأَرْضِ حَتَّی یَبْعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ زَوْجَتَهُ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ فَتُبَشِّرَهُ بِمَا أَعَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِنَ الْکَرَامَةِ فَإِذَا وَصَلَ إِلَی الْأَرْضِ تَقُولُ لَهُ [الارض] مَرْحَباً بِالرُّوحِ الطَّیِّبَةِ الَّتِی أُخْرِجَتْ [اخرج] مِنَ الْبَدَنِ الطَّیِّبِ أَبْشِرْ فَإِنَّ لَکَ مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَی قَلْبِ بَشَرٍ وَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَلِیفَتُهُ فِی أَهْلِهِ وَ مَنْ أَرْضَاهُمْ فَقَدْ أَرْضَانِی وَ مَنْ أَسْخَطَهُمْ فَقَدْ أَسْخَطَنِی ...[9]
2) الف. از رسول الله ص روایت شده است:
همانا بهشت را دری است که بدان درب مجاهدین گویند؛ [آنان] به سوی آن رهسپار میشوند و بناگاه [برایشان] باز میشود در حالی که شمشیرهایشان را حمایل کردهاند و جماعت در موقف [در حال حسابرسی] هستند و فرشتگان بدانها تهنیت میگویند ...
الکافی، ج5، ص2
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
لِلْجَنَّةِ بَابٌ یُقَالُ لَهُ بَابُ الْمُجَاهِدِینَ یَمْضُونَ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ مَفْتُوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلِّدُونَ بِسُیُوفِهِمْ وَ الْجَمْعُ فِی الْمَوْقِفِ وَ الْمَلَائِکَةُ تُرَحِّبُ بِهِمْ ...[10]
ب. امیرالمومنین در یکی از خطبههایی که مردم کوفه را برای جهاد برمیانگیخت فرمود:
امّا بعد، همانا جهاد، دری است از درهای بهشت که خدا به روی اولیای خاص خود گشوده است، از باب کرامتی که بدانان داده و نعمتی که برایشان ذخیره کرده آن را برایشان گوارا فرموده است؛ و جهاد همان جامه تقوی است، و زره ایمن الهی، و سپر مطمئن اوست. هر که با ناخوشایندی از آن رویگردان شود، خدا جامه خواری بر تن او پوشاند، و روپوش بلا بر سرش کشاند و بین او و رضایت خاطر فاصله اندازد در زبونی و فرومایگی بماند؛ راه دلش بسته شود و حقّ از او روی گردان گردد به خاطر اینکه جهاد را ضایع کرده است. به خواری محکوم شود و از عدالت محروم. ...
الکافی، ج5، ص4؛ نهج البلاغه، خطبه27؛ الغارات، ج2، ص474
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِیِّ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِسْحَاقَ جَمِیعاً عَنْ أَبِی رَوْحٍ فَرَجِ بْنِ قُرَّةَ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی لَیْلَی عَنْ أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِیِّ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَ سَوَّغَهُمْ کَرَامَةً مِنْهُ لَهُمْ وَ نِعْمَةٌ ذَخَرَهَا وَ الْجِهَادُ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ فَارَقَ الرِّضَا وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَی قَلْبِهِ بِالْأَسْدَادِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَف؛ ...
3) الف. از امام صادق ع از پدرانشان از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند:
فوق هر نیکیای نیکویی است تا جایی که شخص در راه خدا به شهادت رسد؛ که چون در راه خدا به شهادت رسید برتر از آن نیکیای نیست.
الخصال، ج1، ص9
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبِی هَمَّامٍ إِسْمَاعِیلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُسْلِمٍ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ:
فَوْقَ کُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّی یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ.[11]
ب. از امام صادق ع از پدرانشان از رسول الله ص روایت شده که ایشان فرمودند:
سه کساند که به درگاه خداوند عز و جل شفاعت کنند: انبیاء شفاعت کنند، سپس علماء، سپس شهداء.
الخصال، ج1، ص156؛ قرب الإسناد، ص64
حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
ثَلَاثَةٌ یَشْفَعُونَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَیُشَفَّعُونَ الْأَنْبِیَاءُ ثُمَّ الْعُلَمَاءُ ثُمَّ الشُّهَدَاءُ.
4) از امام صادق ع حکایتی روایت شده است که نمونه خوبی است برای نشان دادن اینکه اگر کسی مومن باشد و بر اساس ایمانش عمل کند، هرقدر هم که همه چیز علیه رقم بخورد خداوند حق او را ضایع نمیکند:
از امام صادق روایت شده است:
پادشاهی در بنی اسرائیل بود و قاضیای داشت و این قاضی برادری داشت که مرد صداقت بود؛ و این مرد همسری داشت از نسل پیامبران.
یکبار پادشاه تصمیم گرفت که مردی را در پی ماموریتی بفرستد. به قاضی گفت: مرد مورد وثوقی به من معرفی کن!
قاضی گفت: از برادرم مطمئنتر کسی را سراغ ندارم.
پادشاه او را فراخواند تا به ماموریت بفرستد. وی اکراه داشت و به برادرش گفت؛ من نگران همسرم هستم؛ اما او نیز وی را بدین کار تشویق کرد و نهایتا او چارهای جز رفتن ندید. به برادرش گفت: من در این سفر چیزی نیست که بر جای بگذارم که برایم مهمتر از همسرم باشد؛ تو جانشین من باش و اگر کاری داشت برایش انجام بده.
او گفت: باشد.
آن مرد عازم سفر شد در حالی همسرش هم چندان این سفر را خوش نداشت.
آن قاضی مرتب به این زن سرکشی میکرد و اگر کاری داشت انجام میداد و کمکم شیفته او شد و او را به رابطه با خویش فراخواند! وی خویشتنداری کرد؛ اما قاضی اصرار کرد و قسم خورد که اگر آنچه از تو میخواهم برآورده نکنی، به پادشاه خبر میدهم که مرتکب فسق و فجور شدهای!
آن زن گفت: هر کاری میخواهی بکن، که من هرگز اندکی از درخواست تو را هم اجابت نخواهم کرد!
قاضی نزد پادشاه رفت و گفت: همسر برادرم مرتکب فسق و فجور شده و این مطلب بر من ثابت گردیده است.
پادشاه گفت: حکم شرع را بر او اجرا کن!
وی نزد زن برگشت و گفت: پادشاه دستور سنگسار تو را داده! اگر درخواستم را اجابت نکنی سنگسارت میکنم.
او پاسخ داد: هر کاری میخواهی بکن، که من هرگز درخواست تو را اجابت نخواهم کرد!
پس قاضی وی را به ملا عام آورد و گودالی حفر کردند و همراه مردم او را سنگسار کردند و وقتی گمان کرد که مرده است او را رها کرد و از آن محل رفت.
چون شب کاملا چیره شد او که هنوز رمقی داشت به زحمت خود را از آن گودال بیرون آورد و راه خود را در پیش گرفت و از شهر بیرون رفت تا به دیر یک راهبی رسید و شب را جلوی درب آن دیر خوابید. چون صبح شد و راهب در دیر را باز کرد، او را دید و از احوالش پرسید و او ماجرا را برایش تعریف کرد.
دل راهب به رحم آمد و و او را به داخل دیر برد. راهب پسربچه کوچکی داشت و غیر از او فرزندی نداشت و پسر خوش احوالی بود. به هر حال، آن زن را مداوا کرد تا اینکه حالش خوب شد و جراحاتش مرهم یافت و پسرش را نزد وی میفرستاد و او نیز در تربیت او میکوشید. راهب، پیشکاری داشت که کمکم شیفته این زن شد و او را به رابطه با خویش دعوت کرد. زن خویشتنداری کرد اما او اصرار نمود و باز وی خویشتنداری کرد.
پیشکار گفت: اگر آنچه میخواهم انجام ندهی به قتل تو اقدام خواهم کرد!
زن گفت: هر کاری میخواهی بکن!
پیشکار به سراغ آن پسر بچه رفت و چنان او را زد که گردنش شکست و بلافاصله سراغ راهب رفت و به او گفت:
به دلجویی از یک زن فاسق و فاجر اقدام کردی و فرزندت را به او سپردی و او هم فرزندت را کشت!
راهب سراغش آمد و وقتی بچهاش را دید به زن گفت: این چکاری بود که کردی؟! مگر من با تو بد کرده بودم؟!
زن داستان را تعریف کرد؛ راهب گفت: من دیگر دلم صاف نیست که تو نزد من بمانی؛ از اینجا برو! و او را شبانه بیرون کرد و به او بیست درهم دارد و گفت:این زاد و توشهات! خدا کفایتت کند!
وی شبانه از آن دیر بیرون آمد و به راه افتاد تا به شهری رسید که بر در آن شهر شخصی را بر چوبی به صلیب کشیده بودند و هنوز زنده بود. حال و روزش را پرسید و او گفت: من بیست درهم بدهکار هستم و نزد ما چنین است که اگر کسی بدهکار باشد و در موعدش نتواند قرض خود را ادا کند طلبکار میتواند وی را به صلیب بکشد تا زمانی که بدهیاش را دریافت کند.
زن آن بیست درهم را درآورد و به بدهکار داد و گفت: او را نکشید و او را از صلیب پایین آوردند.
وی گفت: با این لطفت بسیار بر من منت نهادی که مرا از این صلیب و در واقع، از مرگ نجات دادی. من در خدمت تو خواهم بود هر جایی که بروی! پس همراه وی به راه افتاد تا به هم به ساحل دریایی رسیدند و جماعت و قایقی دیدند. به زن گفت: همینجا بنشین تا من بروم و کاری برای آنها انجام دهم و در ازایش غذایی بگیرم و نزد تو آورم. به نزد آنها رفت و گفت: در قایقتان چه دارید؟
گفتند: مال التجارهای به همراه داریم: جواهر و عنبر. این قایق مربوط به اشیایی است که برای تجارت میبریم؛ و آن قایق را خودمان سوار میشویم.
پرسید آنچه در قایق دارید چقدر میارزد؟!
گفتند: خیلی زیاد و حساب دقیقش را نداریم.
گفت: من چیزی دارم که از آنچه در قایق دارید بیشتر میارزد.
گفتند: چه چیزی؟
گفت: کنیزی دارم که مانندش را هرگز ندیده اید!
گفتند: آیا میفروشی؟
گفت: آری، به شرط اینکه کسی از شما برود و او را ببیند و سپس نزد من برگردد و بخردش و او را خبردار نکند، بلکه بعد از اینکه پول مرا دادید و من رفتم او را خبردار کند.
گفتند: مشکلی نیست! یکی را فرستادند و او رفت و برگشت و گفت واقعا مانند او ندیدهام؛ او را به ده هزار درهم خریدند و پول را به او دادند و او راه خود را در پیش گرفت. چون دور شد نزد زن آمدند و گفتند: بلند شو و با ما به داخل قایق بیا !
گفت: چرا؟
گفتند: تو را از اربابت خریدهایم!
گفت: ارباب من کیست؟ من برده نیستم!
گفتند: یا با زبان خوش بلند میشوی یا تو را به زور میبریم!
بناچار بلند شد و همراه آنها به راه افتاد تا به کنار قایق رسیدند. چون در مورد وی، نسبت به هم اطمینان نداشتند قرار گذاشتند که وی در قایقی که جواهر و مال التجاره بود باشد و خودشان همگی در قایق دیگر نشستند. چون به راه افتادند خداوند تندبادی فرستاد و آنان و قایقشان را غرق کرد و قایقی که آن زن در آن بود به سلامت به جزیرهای از جزایر دریا رسید. وی پیاده شد و قایق را محکم بست و در جزیره به راه افتاد، جزیرهای بود پر آب و پر از درختان میوه.
با خود گفت: از این آب مینوشم و از این میوهها میخورم و در همینجا خدا را عبادت میکنم.
خداوند به پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل وحی کرد که نزد آن پادشاه برود و بگوید: در فلان جزیره از جزایر دریا، آفریدهای از آفریدگانم هست؛ پس تو و مردمت نزد او بروید و پیش او به گناهانتان اعتراف کنید و از او بخواهید که شما را ببخشد که اگر او شما را ببخشد من هم شما را خواهم آمرزید!
پادشاه همراه با جماعتی از مردم به آن جزیره رفتند و آن زن را دیدند. ابتدا پادشاه سراغش رفت و گفت: قاضی من نزد من آمد و به من خبر داد که همسر برادرش مرتکب فسق و فجور شده و من دستور سنگسار او را دادم در حالی که شاهدی بر این مدعا نیاورده بود و میترسم که بر کاری که سزاوار نبوده باشد اقدام کرده باشم. دلم میخواهد برایم استغفار کنی!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین!
سپس همسرش جلو آمد در حالی که او را نمیشناخت؛ گفت: من همسری داشتم که در فضیلت و نیکی سرآمد بود؛ یکبار او را تنها گذاشتم و به سفر رفتم و او نگران بود و به همین جهت برادرم را به مراقبت از او توصیه کردم؛ چون بازگشتم و از حال و روز او جویا شدم، برادرم گفت که او مرتکب فسق و فجور شد و من بناچار او را سنگسار کردم. من میترسم با این کارم حق او را ضایع کرده باشم؛ برایم استغفار کن!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین! و او را در کنار پادشاه نشاند.
سپس قاضی آمد و گفت: برادرم همسری داشت که من شیفتهاش شدم و او را به رابطه با خویش دعوت کردم؛ او نپذیرفت؛ من هم به پادشاه گفتم که او مرتکب فسق و فجور شده و دستور سنگسار او را گرفتم و او را سنگسار کردم در حالی که دروغ گفته بودم. برایم استغفار کن!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! سپس به همسر خویش گفت: شنیدی؟!
سپس آن راهب آمد و حکایتش را تعریف کرد و گفت: من او را شبانه از دیر بیرون کردم و میترسم که درندگان بیابان او را کشته باشند.
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین!
سپس پیشکار آمد و حکایتش را بازگو کرد.
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! و به راهب رو کرد و گفت: شنیدی؟!
سپس آن کسی که او را به صلیب کشیده بودند آمد و حکایتش را بازگو کرد.
گفت: خدا تو را نیامرزد!
سپس به همسرش رو کرد و گفت: من همسر تو هستم و همه آنچه شنیدی حکایت من بود؛ من دیگر به زندگی با مردان رغبتی ندارم! دلم میخواهد این قایق و آنچه در آن است را به تو بدهم و تو هم مرا رها کنی تا در این جزیره به عبادت خدایم مشغول شوم؛ خودت میبینی که مردان چه به حال و روز من آوردند.
وی هم پذیرفت و زن را طلاق داد و پادشاه و مردمانش نیز بازگشتند!
الکافی، ج5، ص556-559
بقیه در برگه بعد
[1] . و قرأ الکسائی وحده إن الله لا یضیع بکسر الألف و الباقون بالفتح ... و وجه الفتح فی «أن» أن المعنى و یستبشرون بأن الله لا یضیع أجرهم و یتوفر ذلک علیهم و یوصله إلیهم من غیر نقص و بخس؛ و وجه الکسر على الاستئناف.
[2] . و قرئ (وَ أَنَّ اللَّهَ) بالفتح عطفاً على النعمة و الفضل. و بالکسر على الابتداء و على أنّ الجملة اعتراض، و هی قراءة الکسائی. و تعضدها قراءة عبد اللَّه.
[3] . و قرأ الکسائی و جماعة: و إن اللّه بکسر الهمزة على الاستئناف و یؤیده قراءة عبد اللّه و مصحفه: و اللّه لا یضیع أجر. و قال الزمخشری: و على أن الجملة اعتراض، و هی قراءة الکسائی انتهى. و لیست الجملة هنا اعتراضا لأنها لم تدخل بین شیئین أحدهما یتعلق بالآخر، و إنما جاءت لاستئناف أخبار. و قرأ باقی السبعة و الجمهور: بفتح الهمزة عطفا على متعلق الاستبشار، فهو داخل فیه
[4] . و کرّر یَسْتَبْشِرُونَ لیعلق به ما هو بیان لقوله: (أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ) من ذکر النعمة و الفضل، و أن ذلک أجر لهم على إیمانهم یجب فی عدل اللَّه و حکمته أن یحصل لهم و لا یضیع.
[5] . بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ کرر الفعل على سبیل التوکید، إن کانت النعمة و الفضل بیانا لمتعلق الاستبشار الأول، قاله: الزمخشر، قال: و کرّر یستبشرون ... انتهى. و هو على طریقة الاعتزال، فی ذکره وجوب الأجر و تحصیله على إیمانهم. و سلک ابن عطیة طریقة أهل السنة فقال: أکد استبشارهم بقوله: یستبشرون، ثم بین بقوله: و فضل إدخالهم الجنة الذی هو فضل منه، لا بعمل أحد، و أما النعمة فی الجنة و الدرجات فقد أخبر أنها على قدر الأعمال انتهى.
[6] . و الظاهر أنّ قوله: یستبشرون لیس بتأکید للأول، بل هو استئناف متعلق بهم أنفسهم، لا بالذین لم یلحقوا بهم. فقد اختلف متعلق الفعلین، فلا تأکید لأن هذا المستبشر به هو لهم، و هو: نعمة اللّه علیهم و فضله.
[7] . و قال غیرهما: هو بدل من الأول، فلذلک لم یدخل علیه واو العطف. و من ذهب إلى أنّ الجملة حال من الضمیر فی یحزنون، و یحزنون هو العامل فیها، فبعید عن الصواب. لأن الظاهر اختلاف المنفی عنه الحزن و المستبشر، و لأن الحال قید، و الحزن لیس بمقید.
[8] مواردی که دو نسخه متفاوت بود داخل کروشه قرار داده شده است. آنچه داخل کروشه آمده، مواردی که بدون اعراب است نسخه مجمع البیان است و مواردی که اعراب دارد نسخه صحیفة الرضا ع است، و البته نسخه دیگری از صحیفة الرضا در پاورقی آن ارجاع شده که اغلب مواردش همان است که در مجمع آمده است.
[9] . وَ یَجْعَلُ اللَّهُ رُوحَهُ فِی حَوَاصِلِ طَیْرٍ خُضْرٍ تَسْرَحُ فِی الْجَنَّةِ حَیْثُ تَشَاءُ تَأْکُلُ مِنْ ثِمَارِهَا وَ تَأْوِی إِلَى قَنَادِیلَ مِنْ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةٍ بِالْعَرْشِ وَ یُعْطَى الرَّجُلُ مِنْهُمْ سَبْعِینَ غُرْفَةً مِنْ غُرَفِ الْفِرْدَوْسِ سُلُوکُ کُلِّ غُرْفَةٍ مَا بَیْنَ صَنْعَاءَ وَ الشَّامِ یَمْلَأُ نُورُهَا مَا بَیْنَ الْخَافِقَیْنِ فِی کُلِّ غُرْفَةٍ سَبْعُونَ بَاباً [على کل باب سبعون مصراعا من ذهب] عَلَى کُلِّ بَابٍ سُتُورٌ [غرفة] مُسْبَلَةٌ فِی کُلِّ غُرْفَةٍ سَبْعُونَ خَیْمَةً فِی کُلِّ خَیْمَةٍ سَبْعُونَ سَرِیراً مِنْ ذَهَبٍ قَوَائِمُهَا الدُّرُّ وَ الزَّبَرْجَدُ مَرْصُوصَةً [مرمولة] بِقُضْبَانِ الزُّمُرُّدِ عَلَى کُلِّ سَرِیرٍ أَرْبَعُونَ فِرَاشاً [غلظ کل فراش أربعون ذراعا] عَلَى کُلِّ فِرَاشٍ زَوْجَةٌ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ عُرُباً أَتْراباً فَقَالَ الشَّبَابُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنِ الْعَرِبَةِ مَا هِیَ قَالَ هِیَ الزَّوْجَةُ [الغنجة] الرَّضِیَّةُ [الْمَرْضِیَّةُ] الشَّهِیَّةُ لَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ وَصِیفٍ وَ سَبْعُونَ أَلْفَ وَصِیفَةٍ صُفْرُ الْحُلِیِّ بِیضُ الْوُجُوهِ عَلَیْهِمْ [علیهن] تِیجَانُ اللُّؤْلُؤِ عَلَى رِقَابِهِمُ الْمَنَادِیلُ بِأَیْدِیهِمُ الْأَکْوِبَةُ وَ الْأَبَارِیقُ وَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ [یَخْرُجُ مِنْ قَبْرِهِ شَاهِراً سَیْفَهُ تَشْخَبُ أَوْدَاجُهُ دَماً اللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَ الرَّائِحَةُ رَائِحَةُ الْمِسْکِ یَحْضُرُ فِی عَرْصَةِ الْقِیَامَةِ] فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ کَانَ الْأَنْبِیَاءُ عَلَى طَرِیقِهِمْ لَتَرَجَّلُوا لَهُمْ مِمَّا یَرَوْنَ مِنْ بَهَائِهِمْ حَتَّى یَأْتُوا عَلَى [الی] مَوَائِدَ مِنَ الْجَوْهَرِ فَیَقْعُدُونَ عَلَیْهَا وَ یُشَفَّعُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ فِی سَبْعِینَ أَلْفاً مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ جِیرَتِهِ حَتَّى إِنَّ الْجَارَیْنِ یَتَخَاصَمَانِ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ جِوَاراً فَیَقْعُدُونَ مَعِی وَ مَعَ إِبْرَاهِیمَ ع عَلَى مَائِدَةِ الْخُلْدِ فَیَنْظُرُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى [عز و جل] فِی کُلِّ یَوْمٍ بُکْرَةً وَ عَشِیّاً .
[10] . ثُمَّ قَالَ فَمَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذُلًّا وَ فَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَ مَحْقاً فِی دِینِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَغْنَى أُمَّتِی بِسَنَابِکِ خَیْلِهَا وَ مَرَاکِزِ رِمَاحِهَا.
[11] . وَ فَوْقَ کُلِّ عُقُوقٍ عُقُوقٌ حَتَّى یَقْتُلَ الرَّجُلُ أَحَدَ وَالِدَیْهِ فَإِذَا قَتَلَ أَحَدَهُمَا فَلَیْسَ فَوْقَهُ عُقُوقٌ.